حضرت محمد ( ص ) مي آيد ، تا پنجره هاي گشوده به روي «شب» و «شک» و «شيطان» را ببندد و درهايي را ، فرا روي مردم ، به روي «روز» و «يقين» و «رحمان» بگشايد.


مي آيد تا دستهاي بسته را باز کند، گامهاي خسته را به آسايش برساند ، پاهاي دربند را برهاند ، گردنهاي گرفتاران را از زنجيرهاي گران آزاد کند ، محرومان موحد را عليه مترفين «شک مدار» بشوراند ، «سبطيان» را بر ضد «قبطيان» بر انگيزد و از آنان ، «موسي» هايي فرعون ستيز بسازد .


مي آيد تا ديده هاي کور را بينا سازد ، خفتگان را بيدار کند ، بندگان «دنيا» را ، سروران «آخرت» نمايد ، افق هاي دوردست تري را در چشم انداز کوته نظران «نقد انديش» و «نزديک بين» به تماشا بگذارد.


مي آيد از ديار يار و کوي وحي مي آيد ، از سوي خدا مي آيد ، با دروازه هايي از علم و عرفان و مرجانهايي از آيه و سنت.


مي آيد ، تا درد «جهل» را با داروي «حکمت» درمان کند . تا بيماري شرک را با پيام توحيد شفا بخشد . تا مردم را از«ستم اديان» تحريف شده ، به «عدل اسلام» کشانده و از « اطاعت مخلوق» به « طاعت خالق» دعوت کند...


ولادت حضرت محمد(ص)


در عام الفيل (سالى که سپاه ابرهه به قصد تخريب خانه خدا به مکه هجوم آوردند) قادر متعال از نسل اسماعيل پيامبر (ع) فرزندى به دنيا آورد که قرار بود با ابلاغ آخرين شريعت الهى، بزرگترين تحول را در تاريخ بشريت ايجاد کند و مکتبى حيات بخش و انسان ساز را به تشنگان معرفت و عدالت عرضه نمايد.


نام پدر اين کودک، عبدالله و نام مادرش آمنه بود. پس از تولد نوزاد، طى مراسمى خاص، نام "محمد" را براى او برگزيدند. اين نام را (عبدالمطلب) جد پيامبر انتخاب کرد و مادرش، نام (احمد) را برگزيد و در قرآن به هر دو نام اشاره شده است.


پدر او بنابر آنچه مشهور است، پيش از ولادت (محمد) از دنيا رفت. تربيت و نگهدارى کودک را عبدالمطلب، جد او و پس از وى ابو طالب، عموى ايشان متکفل شدند.


کودک سه روز از مادر شير خورد. پس از آن، وى را به (ثويبه)، کنيز ابولهب ـ عموى پيامبر ـ سپردند. او چهار ماه کودک را شير داد، سپس وى را به (حليمه سعديه) سپردند و او آخرين دايه حضرت بود.


محمد (ص) در سرزمين سخت و خشن عربستان رشد و کمال يافت. سرزمينى با مردمى خرافى، بت پرست، متعصب، جاهل و نادان، مردمى که دختران را زنده به گور مي کردند و گاه به خاطر تعصبات بيجاى قبيله اى، سالها با يکديگر مي جنگيدند. اگر شتر يک قبيله وارد سرزمين قبيله ديگرى شده و کشته مي شد، همين براى آغاز جنگى بزرگ کافى بود!


پيش از بعثت، در ميان مردم مکه فقط 17 نفر و در ميان مردم مدينه فقط 11 نفر باسواد بودند. کعبه که پايگاه توحيد ومرکز يکتاپرستى است، به بتخانه و محل آويختن اشعارى پوچ و بي محتوا تبديل شده بود. در چنين شرايطي آثار خداپرستى محو و رذايل، فضيلت و فضيلتها نيز رذيلت محسوب مي شدند.


محمد در دوران جوانى چنان معروف و خوشنام و درستکار بود که به (امين) ملقب شد و حتى در ميان منازعات قومى، وى را به عنوان داور انتخاب مي کردند. از جمله، هنگام نزاع بين قبايل عرب بر سر نصب حجرالاسود در محل خود، که ميانجيگرى پيامبر، همه را مسرور ساخت و به مشاجره آنها خاتمه داد. در دوران جوانى مدافع سرسخت ضعفا و دشمن سرسخت ظالمان و ستمگران بود. (محمد امين) از امضاکنندگان پيمانى بود که به (حلف الفضول) شهرت داشت و اين، پيمانى بود که جمعى براى احقاق حق ستمديدگان آن را امضا کردند و آن حضرت در 20 سالگى در آن شرکت داشتند و به آن نيز افتخار مي کردند.


ازدواج و بعثت حضرت محمد(ص)


محمد در آن سن مدتى به چوپانى مشغول بود و گوسفندان اهل مکه را شبانى مي کرد. امانت و حسن شهرت (محمد) سبب شد که خديجه، دختر خويلد، از ثروتمندان قريش و صاحب قافله هاى تجارى، وى را به استخدام درآورد. سپس پيشنهاد کرد که محمد رياست قافله تجارى او را که به شام مي رفت به عهده گيرد و در عوض، دو برابر بقيه مزد بگيرد و محمد امين نيز پذيرفت.


پيامبر (ص) پيش از بعثت، هر سال مدتى را در غار (حرا) به عزلت و تنهايى مي گذراندند. در اين مورد در نهج البلاغه حضرت على (ع) آمده است:


ولقد کان يجاور فى کل سنة بحراء فأراه ولا يراه غيرى: ايشان هر سال مدتى را در غار حرا مي گذراند و من او را مي ديدم و جز من، کسى او را نمي ديد(خطبه )190


روزى آن حضرت در غار حرا مشغول عبادت بود که فرشته وحى نازل شد که بخوان، حضرت محمد که درس نخوانده بود، گفت: (من خواندن بلد نيستم) فرشته وحى ايشان را بسختى فشرد و دوباره گفت (إقرأ) و باز همان جواب را شنيد. براى بار سوم حضرت را فشرد و گفت: (إقرأ) اين بار جواب شنيد: (چه بخوانم) فرشته وحى عرض کرد: (اقرأ باسم ربک الذي خلق خلق الإنسان من علق اقرأ و ربک الأکرم الذي علم بالقلم علّم الإنسان ما لم يعلم): بخوان به نام پروردگارت، کسى که آفريد انسان را از خون بسته بخوان، و پروردگارت کريمترين موجودات است، کسى است که با قلم آموخت، به انسان آنچه را که نمي دانست، آموخت (سوره علق، آيات 1 الى5).


بدين سان آيات اول سوره (علق) بر حضرت نازل شد. فرشته وحى سپس عرض کرد: (اى محمد! تو رسول خدايى و من جبرئيلم). حضرت از کوه حرا فرود آمده، به منزل خديجه بازگشت. چون به منزل وارد شد، پيامبر فرمودند: (من در خود سرمايى احساس مي کنم، جامه اى به من بپوشان!) سپس جامه اى پوشيده، خوابيد. در این هنگام از جانب حق تعالى وحى آمد: (یا أیها المدّثر قم فأنذر وربّک فکبّر): اى جامه به خود پیچیده، برخیز و انذار کن و پروردگارت را به بزرگى یاد کن ـ سوره مدّثر) حضرت برخاست و فرمود: (الله أکبر، الله أکبر).


بر پیامبر (ص) واضح بود، اسلام که همه را به برابرى می خواند و تبعیض ها و ثروت اندوزى ها و بهره کشیهاى ظالمانه را ممنوع می سازد، در مقابل خود مخالفین بسیارى خواهد داشت، کسانى که حاضر به از دست دادن منافع مادى و معنوى و امتیازات اجتماعى خویش نبودند به یکباره و بدون زمینه سازى هاى قبلى نمی توان دعوت را علنى کرد. لذا مدت سه سال مخفیانه اسلام را تبلیغ می کردند. پس از خدیجه، على (ع) ایمان آورد و اینها تا مدتى تنها کسانى بودند که با پیامبر نماز می خواندند. سپس، (زید بن حارثه) و به دنبال او سایر مردم ایمان آوردند و نام اسلام شیوع پیدا کرد.


سه سال پس از بعثت پیامبر، طى دو مرحله، دستور علنى کردن دعوت به اسلام، از جانب حق تعالى ابلاغ شد. ابتدا دستور رسید که پیامبر(ص) خویشاوندان نزدیک خود را دعوت کند. بدین منظور جلسه اى تشکیل شد. در آن جلسه، على (ع) که نوجوانى بود و ابولهب عموى پیامبر و سایر خویشاوندان حضور داشتند. حضرت رسول (ص) پس از ستایش خداوند و اعتراف به وحدانیت او دعوت خود را علنى کرد و از آنان خواست که به یگانگى خداوند و پیامبرى ایشان اعتراف کنند تا رستگار شوند.


در مرحله دوم این آیات نازل شد: (فاصدع بما تؤمر واعرض عن المشرکین إنا کفیناک المستهزئین) (سوره حجر: آیه 94 ـ 95) در این مرحله، پیامبر (ص) همه مردم را به طور علنى و آشکارا دعوت کرد. از اینجا بود که قریش با تمام قوا به مقابله برخاسته، اصحاب پیامبر (ص) را بسختى شکنجه کردند، آنان را تحت شدیدترین محاصره هاى اقتصادى و اجتماعى قرار دادند و حتى با پیشنهادهاى فریبنده خود، خواستند آن حضرت را از ادامه رسالت خود باز دارند، ولى پیامبر با قاطعیت فرمود: (به خدا قسم، اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چیم قراردهید تا از دعوت خود دست بردارم، هرگز چنین نخواهم کرد).!


در طى 13 سالی که از بعثت پیامبر (ص) می گذشت، آن حضرت با یاران خود به مدت سه سال در سخت ترین شرایط در شعب ابیطالب (دره اى در میان کوههاى مکه) در محاصره قرار داشتند و آزار مشرکین نیز هر لحظه شدت می گرفت.


هجرت و تشکیل حکومت اسلامی


پس از آن، رسول خدا (ص) مخفیانه به مدینه مهاجرت کرده و در آنجا در محیطى امن، حکومتى اسلامى تشکیل دادند. در 10 سالى که از حیات شریف آن حضرت باقى مانده بود، اسلام با سرعتى باور نکردنى گسترش یافت و مرزها را در نوردید.


بر طبق گفته مورخین، در طول مدت حکومت اسلامى پیامبر (ص) جنگهاى بسیاری رخ داد که در 26 و به روایتى 27 نبرد، خود پیامبر شخصاً شرکت داشتند (که به این نبردها غزوه می گویند) و 35 و به روایتى 48 و حتى 66 جنگ نیز تحت فرماندهى منصوبین آن حضرت به وقوع پیوست (که به این جنگها، سریه می گویند)


نمازهاي مستحبي پيامبر (ص)
پيامبر (ص) دو برابر نمازهاي واجب ، نماز مستحبي به جا مي‌آورد، ايشان هنگام اذان ظهر هشت رکعت نافله، چهار رکعت ظهر و سپس هشت رکعت نافله و چهار رکعت نماز عصر، سه رکعت مغرب و سپس چهار رکعت نافله و چهار رکعت عشا و دو رکعت شفع ، سپس هشت رکعت نماز شب و سه رکعت وتر (۲رکعت شفع و يک رکعت وتر) و دو رکعت نافله صبح و دو رکعت صبح به جاي مي‌آورد.


نماز جماعت پيامبر (ص)
در تنبيه الخواطر آمده است که لقمان مي‌گويد: پيامبر (ص) صفوف ما را منظم مي‌کرد که گويا مانند چوب‌هاي تير هيچ گونه کجي نداشت وگاهي که مي‌ديد ما غفلت داريم تذکر مي‌داد و لذا روزي هنگام تکبيرالاحرام متوجه مردي شد که سينه‌اش جلوتر از ديگران است فرمود: بندگان خدا، صفوف خود را منظم کنيد و گرنه بين دلهايتان اختلاف و تفرقه خواهد افتاد.


پيامبر (ص) در نماز دست به شانه‌هاي ما مي‌گذاشت و مي‌فرمود منظم و صاف بايستيد وگرنه دل‌هايتان دچار تفرقه خواهد شد.



* آداب قرائت قرآن
................


شيخ ابوالفتوح رازي در "تفسير" خود نقل کرده که رسول خدا (ص) نمي‌خوابيد تا "مسبحات" را تلاوت کند و مي‌فرمود: در اين سوره‌ها آيه‌اي است که از هزار آيه برتر است، گفتند: چه سوره‌هايي است، فرمود: سوره حديد، حشر، صف، جمعه و تغابن.


در کتاب "مجمع البيان" روايت شده که حضرت علي (ع) فرمود: رسول خدا (ص) سوره "سبح اسم ربک الاعلي" را دوست داشت و فرمود: اول کسي که گفت "سبحان ربي الاعلي" همانا ميکائيل بود.


در مجمع البيان آمده است: پيامبر (ص) وقتي که سوره اعلي را مي‌خواند مي‌فرمود: "سبحان ربي اله علي"

*(
آداب دعا کردن پيامبر (ص


دعاي پيامبر (ص) هنگام برخاستن
هنگامي که پيامبر (ص) از جايي بر مي‌خاست مي‌فرمود: "سبحانک اللهم و بحمدک اشهد ان لااله الا انت استغفرک و اتوب اليک" يعني منزه هستي اي خداوند که به ستايش تو مشغولم گواهي مي‌دهم که جز تو خدايي نيست و از تو آمرزش مي‌خواهم و به سوي تو توبه مي‌نمايم.


- دعاي پيامبر (ص) هنگام نگاه کردن در آينه
پيامبر (ص) وقتي که در آينه نگاه مي‌کرد مي‌فرمود: "الحمدلله‌الذي اکمل خلقي و احسن صورتي و زان مني ماسان من غيري و هداني للاسلام و من علي بالنبوه" به اين معنا که ستايش خداوندي را که آفرينش من را کامل و صورت من را زيبا قرار داد و مقابل عيب ديگران مرا زينت بخشيد، به اسلام هدايتم کرد و با نبوت، نعمت بزرگي به من عطا کرد. گروه فرهنگي ايرنا به مناسبت ماه مبارک رمضان و اين سال که مذين به نام پيامبر گرامي اسلام شده در بخش‌هايي ديگر که روزهاي آتي مخابره مي‌شود به سيره و سنن آن حضرت با استفاده از منابع معتبر خواهد پرداخت.


 


پدر رسول خدا(ص)


عـبداللّه بن عبدالمطلب , مادرش : ((فاطمه )) دختر ((عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم )) است ((عبداللّه )) پدر رسول خدا(ص ) در بيست و پنج سالگى وفات کرد به قول مشهور, وفات وى پيش از مـيـلاد رسـول خـدا روى داد, اما يعقوبى , اين قول را خلاف اجماع گفته و به موجب روايتى از ((جعفربن محمد))(ع ) وفات او را دو ماه پس از ولادت رسول خدا دانسته است
بـه قـول واقدى : از ((عبداللّه )) کنيزى به نام ((ام ايمن )) و پنج شتر و يک گله گوسفند وبه قول ابن اثير: شمشيرى کهن و پولى نيز به جاى ماند که رسول خدا آنها را ارث برد.


مادر رسول خدا (ص)


((آمـنه )) دختر ((وهب بن عبدمناف بن زهرة بن کلاب )) که ده سال و به قولى ده سال واندى پس از واقعه حفر زمزم و يک سال پس از آن که ((عبدالمطلب ))براى آزادى ((عبداللّه )) از کشته شدن صـد شـتـر فـديـه داد, بـه ازدواج ((عـبـداللّه )) درآمد و شش سال و سه ماه پس از ولادت رسول خدا, در سفرى که فرزند خويش را به مدينه برده بود تاخويشاوندان مادرى وى او را ببينند, هنگام بازگشت به مکه در سى سالگى در ((ابوا))وفات کرد..


رسول خدا(ص)


مـحـمـد بـن عـبـداللّه بن عبدالمطلب (شيبة الحمد, عامر) بن هاشم (عمروالعلى ) بن عبدمناف (مـغيرة )) بن قصى (زيد) بن کلاب (حکيم ) بن مرة بن کعب بن لؤى بن غالب بن فهر (قريش ) بن مالک بن نضر (قيس ) بن کنانة بن خزيمة بن مدرکة (عمرو) بن الياس بن نزار (خلدان ) بن معد بن عدنان عليهم السلام. .


ميلاد رسول خدا(ص)


در تـاريخ ولادت رسول خدا(ص ) اختلاف است : مشهور شيعه هفدهم (ربيع الاول ,53 سال قبل از هجرت ) و مشهور اهل سنت دوازدهم ربيع الاول است و اقوال مختلف ديگر نيز بيان شده .
کـلينى دوازدهم ربيع الاول عام الفيل (هنگام زوال يا بامداد) و مسعودى : هشتم ربيع الاول عام الفيل پنجاه روز پس از آمدن اصحاب فيل به مکه دانسته اند
کـلـيـنـى مـى نـويـسـد: مـادر رسول خدا(ص ) در ايام تشريق (يازدهم و دوازدهم وسيزدهم ماه ذى الـحـجـه ) نـزد جـمره وسطى که در خانه عبداللّه بن عبدالمطلب واقع بودباردار شد.

و رسول خدا در ((شعب ابى طالب )) در خانه محمدبن يوسف در زاويه بالاکه هنگام ورود به خانه در دست چپ واقع مى شود, از وى تولد يافت. .
ابـن اسحاق روايت مى کند: ((آمنه )) دختر ((وهب )) مادر رسول خدا مى گفت که : چون به رسول خدا باردار شدم به من گفته شد: همانا تو به سرور اين امت باردار شده اى , پس هرگاه تولد يافت , بگو: اعيذه بالواحد من شر حاسد ((او را از شر هر حسد برنده اى به خداى يکتا پناه مى دهم )), سپس او را ((مـحمد)) بنام , چون رسول خدا تولد يافت , آمنه براى عبدالمطلب پيام فرستاد تا او را ببيند, عبدالمطلب آمد و او را در برگرفت و به درون کعبه برد و براى وى دست به دعا برداشت , آنگاه او را به مادرش سپرد و براى او درجستجوى دايه برآمد.


.


رسـول خـدا(ص ) هـفـت روز از مـادر خـود ((آمـنـه )) شـيـر خـورد و روز هـفـتـم ولادت ,عـبـدالـمـطـلـب , قـوچـى بـراى وى عـقـيـقه کرد و او را ((محمد)) ناميد سپس کنيز ابـولـهـب ((ثـويبه )) که پيش از اين , حمزة بن عبدالمطلب را شيرداده بود, چند روزى رسول خدا راشـيـر داد بـه گـفـتـه يـعـقوبى : ((ثويبه )) جعفربن ابى طالب را نيز شيرداده است آنگاه سـعـادت شيردادن رسول خدا نصيب زنى از قبيله ((بنى سعدبن بکربن هوازن )) به نام ((حليمه )) دختر((ابوذؤيب : عبداللّه بن حارث )) شد..
حـلـيـمـه , دو سال تمام رسول خدا را شير داد و در دوسالگى او را از شير بازگرفت وحضرت در حـدود چهار سال نزد حليمه در ميان قبيله بنى سعد اقامت داشت و قضيه ((شق صدر)) در همان جا روى داد.
و در سال پنجم ولادت , ((حليمه )) او را به مادرش بازگرداند


سفر رسول خدا به مدينه در شش سالگى


از عمر رسول خدا شش سال تمام مى گذشت که مادرش ((آمنه )) وى را براى ديدن داييهايش به مدينه برد و هنگام بازگشت به مکه در ((ابوا)) درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد بعد از آن ((ام ايمن )) رسول خدا را با همان دو شترى که از مکه آورده بودند به مکه بازگرداند..
رسـول خـدا کـه در سـال حديبيه بر ((ابوا)) مى گذشت , قبر مادر خود را زيارت کرد وبر سر قبر گريست.


سفر اول شام


رسول خدا(ص ) نه ساله يا دوازده ساله و به قول مسعودى سيزده ساله بود که همراه عموى خـود ((ابـوطالب )) که با کاروان قريش براى تجارت به شام مى رفت ,رهسپار شام شد اين سفر در دهـم ربـيـع الاول سال سيزدهم واقعه فيل اتفاق افتاد و چون کاروان به ((بصرى )) رسيد, راهـبـى بـه نـام ((بـحـيرى )) که از دانايان کيش مسيحى بود, ازروى آثار و علايم , رسول خدا را شناخت و از نبوت آينده وى خبر داد..


حوادث مهم در دوران جوانى قبل از بعثت


در ترتيب وقوع اين حوادث کم و بيش اختلاف است و مسعوى ترتيب و فاصله تاريخى آنها را چنين گـفته است : ميان ميلاد رسول خدا که در عام الفيل بوده است و((عام الفجار)) بيست سال فاصله شد.
چـهار سال و سه ماه و شش روز بعد از ((فجار چهارم )), رسول خدا براى ((خديجه ))رهسپار سفر بازرگانى شام شد دو ماه و بيست و چهار روز بعد با خديجه ازدواج کرد..


فجار


در جـوانى رسول خدا(ص ) جنگ فجار, ميان قريش و بنى کنانه و بنى اسد بن خزيمه از طرفى , و بنى قيس بن عيلان از طرف ديگر روى داد ((نعمان بن منذر)) پادشاه حيره کاروانى با بار پارچه و مشک به بازار ((عکاظ)) فرستاد, در اين هنگام ((براض بن قيس )) از بنى کنانه به منظور کشتن وى رهسپار شد و بر او تاخت و او را کشت و چون اين قتل در ماه حرام بود ((فجار)) ناميده شد
يـعقوبى مى گويد: در ماه رجب که نزد آنان ماه حرام بود و در آن خونريزى نمى کردند, جنگيدند, بـه ايـن جـهت ((فجار)) ناميده شده است , چرا که در ماه حرام ,فجورى (گناهى بزرگ ) مرتکب شدند
رسـول خـدا بيست ساله بود که در ((فجار)) شرکت کرد. و جز ((يوم نخله )) درباقى روزها حاضر بود و جنگ فجار در ماه شوال به پايان رسيد


حلف الفضول


ابـن اثير از ابن اسحاق نقل مى کند که : مردانى از ((جرهم )) و ((قطورا)) که نامهايشان همه از ماده ((فـضـل )) مشتق بوده است فراهم شده و پيمانى بسته بودند که در داخل مکه ستمگرى را مجال اقـامت ندهند و پس از آن که اين پيمان کهنه شد و جز نامى از آن درميان قريش باقى نبود, ديگر بار به وسيله قبايل قريش تجديد شد و قريش آن را((حلف الفصول )) ناميد.
اول کسى که در اين کار پيشقدم شد ((زبيربن عبدالمطلب )) بود که طوايف قريش رادر دارالندوه فراهم ساخت و از آن جا به خانه ((عبداللّه بن جدعان تيمى )) رفتند و در آن جا پيمان بستند.


سفر دوم شام و ازدواج با خديجه


1 ـ ((خديجه )): دختر ((خويلد)) (ابن اسدبن عبدالعزى بن قصى ) که پانزده سال پيش ازواقعه فيل تـولـد يـافـت , زنى تجارت پيشه و شرافتمند و ثروتمند بود, مردان را براى بازرگانى اجير مى کرد و سرمايه اى براى تجارت در اختيارشان مى گذاشت و حقى برايشان قرار مى داد و چون از راسـتـگويى و امانتدارى رسول خدا خبر يافت , نزد وى فرستاد و به او پيشنهاد کرد که همراه غلام وى ((ميسره )) براى تجارت ازمکه رهسپار شام شود, رسول خدا پذيرفت و به شام رفت اين سفر چهارسال و نه ماه و شش روز پس از ((فجار)) چهارم روى داد رسول خدا در اين هنگام بيست و پنج ساله بود و چون به ((بصرى )) رسيد ((نسطور)) راهب وى را ديد و ((ميسره )) را به پيامبرى او مژده داد وميسره در اين سفر از رسول خدا کراماتى مشاهده کرد که او را خيره ساخت , چون به مـکـه بازگشت , از آنچه از نسطور راهب شنيده و خود ديده بود, خديجه را آگاه ساخت وخديجه هـم در ازدواج با رسول خدا رغبت کرد و علاقه مندى خود را به ازدواج باوى اظهار داشت رسـول خـدا نـيـز بـا عـمـوى خـود ((حـمزة بن عبدالمطلب )) نزد پدر خديجه رفت و خديجه را خواستگارى کرد.
بـرخـى گـفـتـه انـد کـه ((خـويـلـد)) پـدر خـديـجـه پـيـش از ((فـجـار)) مرده بود و عموى خـديـجـه ((عـمروبن اسد)) وى را به رسول خدا تزويج کرد تاريخ ازدواج دو ماه و بيست و پنج روز پس از بازگشت رسول خدا از سفر شام بود.
رسـول خدا بيست شتر جوان مهر داد و خطبه عقد را ابوطالب ايراد کرد, پس ازانجام خطبه عقد, ((عـمـروبـن اسـد)) عـموى خديجه گفت : محمدبن عبداللّه بن عبدالمطلب يخطب خديجة بنت خـويـلد, هذاالفحل لايقدع انفه يعنى : ((محمد پسرعبداللّه بن عبدالمطلب از خديجه دختر خويلد خواستگارى مى کند, اين خواستگاربزرگوار را نمى توان رد کرد.)).
ام الـمـؤمـنين خديجه در چهل سالگى به ازدواج رسول خدا درآمد و همه فرزندان رسول خدا جز ((ابراهيم )) از وى تولد يافتند..
خـديـجـه قـبـل از ازدواج بـا رسـول خـدا, نخست به ازدواج ((ابوهاله تميمى )) و بعد ربه ازدواج ((عـتـيـق
بن عائذ بن عبداللّه بن عمر بن مخزوم )) درآمده بود وى حدودبيست و پنج سال با رسول خدا زندگى کرد و در شصت وپنج سالگى (سال دهم بعثت )وفات کرد.
2 ـ ((سـوده )): دخـتـر ((زمـعـة بن قيس )) بود که رسول خدا او را پس از وفات خديجه وپيش از ((عـايـشـه )) بـه عـقـد خـويـش درآورد ((سـوده )) نـخـسـت بـه ازدواج پـسـرعـمـوى خـويـش ((سـکران بن عمرو)) درآمد و با سکران که مسلمان شده بود به حبشه هجرت کرد و پس ازچند ماه به مکه بازگشتند سکران پيش از هجرت رسول خدا در مکه وفات يافت و((سوده )) به ازدواج رسـول خـدا درآمـد. وى در آخـر خـلافـت ((عـمـر)) و يا در سال 54هجرى وفات کرد
3 ـ ((عايشه )): دختر ((ابوبکر (عبداللّه ) بن ابى قحافه (عثمان ))) از ((بنى تيم بن مره ))که در مکه و در هفت سالگى به عقد رسول خدا درآمد و در سال57 يا58 هجرى وفات کرد
4 ـ ((حـفـصـه )): دخـتر ((عمر بن خطاب )) ابتدا به ازدواج ((خنيس بن حذافه سهمى ))درآمد, ((خـنـيـس )) پيش از آن که رسول خدا به خانه ((ارقم )) درآيد اسلام آورد و در بدر واحد شرکت کرد و در احد زخمى برداشت که براثر آن وفات يافت .
((حـفصه )) بعد از عايشه , در سال سوم هجرت به ازدواج رسول خدا درآمد و درسال41 يا 45 و به قولى سال 27 هجرت وفات يافت
5 ـ ((زيـنـب )): دختر ((خزيمة بن حارث )) از ((بنى هلال )) بود, او را ((ام المساکين ))مى گفتند, شـوهـرش ((عـبـداللّه بن جحش اسدى ))
در جنگ احد به شهادت رسيد, بعداز حفصه به ازدواج رسول خدا درآمد و پس از دو يا سه ماه در حيات رسول خدا وفات يافت.
6 ـ ((ام حـبـيـبـه )) رمـلـه : دخـتـر ((ابـوسـفـيـان )) از ((بـنـى اميه )) بود که با شوهر مسلمان خـود((عـبـيـداللّه بـن جـحس )) به حبشه هجرت کرد, عبيداللّه در حبشه نصرانى شد و سپس از دنـيارفت ام حبيبه به توسط نجاشى پادشاه حبشه در همان جا به عقد رسول خدا درآمد وآنگاه به مـديـنه فرستاده شد گويند نجاشى از طرف رسول خدا چهارصد دينار کابين به وى داد و آن که ام حبيبه را به ازدواج رسول خدا درآورد((خالدبن سعيدبن عاص ))بود.

7 ـ ((ام سـلـمـه )) هـنـد: دخـتـر ((ابـوامـيـه مـخـزومـى )) و شـوهـرش ((ابوسلمه )):عبداللّه بن عبدالاسدمخزومى )) پسرعمه رسول خدا بود ((ابوسلمه )) بر اثر زخمى که درجـنـگ احد برداشته بود به شهادت رسيد, آنگاه ((ام سلمه )) به ازدواج رسول خدا درآمد وبين سالهاى 60 تا 62 بعد از همه زنان رسول خدا وفات کرد..
8 ـ ((زينب )): دختر ((جحش )) از ((بنى اسد)) دختر عمه رسول خدا بود که به دستورآن حضرت به عقد ((زيدبن حارثه )) درآمد و آنگاه که زيد او را طلاق داد پس از ام سلمه به همسرى رسول خدا سرافراز گشت وفات زينب در سال بيستم هجرى بوده است.
9 ـ ((جـويـريـه )): دخـتر ((حارث بن ابى ضرار)) از قبيله ((بنى المصطلق خزاعه )) بود که در سال پنجم يا ششم هجرت در غزوه بنى المصطلق اسير شد, رسول خدا قيمت او را دادو او را آزاد کرد و به اختيار خودش به ازدواج رسول خدا درآمد وى در سال 50 يا 56هجرى از دنيا رفت.
10 ـ ((صـفـيـه )): دخـتـر ((حـيـى بـن اخـطب )) از يهوديان ((بنى الن ضير)), ابتدا همسر((سلا م بـن مـشـکم )) و سپس ((کنانة بن ربيع )) بود ((کنانه )) در جنگ خيبر (صفر سال هفتم هجرت ) کـشته شد و صفيه به اسارت درآمد و رسول خدا او را آزاد کرد و به زنى گرفت ودر سال پنجاهم هجرت در خلافت ((معاويه )) درگذشت. .
11 ـ ((مـيـمـونـه )): دخـتـر ((حـارث بـن حـزن )) از ((بـنـى هـلال )) بـود کـه ابـتـدا بـه ازدواج ((ابـورهـم بـن عـبـدالـعـزى )) درآمـد, سـپـس در ذى الـقـعـده سـال هـفتم هجرى در سـفر((عمرة القضا)) به وسيله ((عباس بن عبدالمطلب )) در سرف به عقد رسول خدا درآمدوى در سال 51 يا 63 يا 66 هجرى در همان ((سرف )) درگذشت. .
از ايـن يـازده زن : دو نفر (خديجه و زينب دختر خزيمه ) در حيات رسول خدا و نه نفر ديگر پس از وفات رسول خدا وفات يافته اند.


فرزندان رسول خدا (ص)


رسول خدا را سه پسر و چهار دختر بود که عبارتند از:.
1
ـ قاسم : نخستين فرزند رسول خداست و پيش از بعثت در مکه تولد يافت و رسول خدا به نام وى ((ابوالقاسم )) کنيه گرفت او به هنگام وفات دوساله بود
.
2
ـ زيـنب : دختر بزرگ رسول خدا بود که بعد از قاسم در سى سالگى رسول خداتولد يافت و پيش از اسـلام بـه ازدواج پـسـرخاله خود ((ابوالعاص بن ربيع )) درآمد و درسال هشتم هجرت در مدينه وفات يافت
.
3
ـ رقـيـه : پـيـش از اسـلام و بـعـد از زيـنـب , در مـکـه تـولـد يـافـت و پـيـش از اسـلام بـه عـقـد((عـتـبة بن ابى لهب )) درآمد, پيش از عروسى به دستور ابولهب از وى جدا گشت و سپس به عقد ((عثمان بن عفان )) درآمد وى در سال دوم هجرت در مدينه وفات يافت
.
4
ـ ام کلثوم : در مکه تولد يافت و پيش از اسلام به عقد ((عتبة بن ابى لهب )) درآمد ومانند خواهرش پـيش از عروسى از عتبه جداگشت و به ازدواج ((عثمان بن عفان )) درآمدو در سال نهم هجرت وفات کرد
.
5
ـ فـاطـمـه (ع ): ظاهرا در حدود پنج سال پيش از بعثت در مکه تولد يافت و درمدينه به ازدواج ((اميرمؤمنان على (ع ))) درآمد و پس از وفات رسول خدا به فاصله اى درحدود چهل روز تا هشت ماه وفات يافت و نسل رسول خدا(ص ) تنها از وى باقى ماند
.
6
ـ عبداللّه : پس از بعثت در مکه متولد شد و در همان مکه وفات يافت
.
.
در سال هشتم هجرت در مدينه تولد يافت و در سال دهم , سه ماه پيش از وفات رسول خدا در مدينه وفات کرد.


ولادت فاطمه (ع ) دختر پيامبر(ص )


ولادت فـاطـمـه (ع ) را پـنـج سال پيش از بعثت رسول خدا, در سال تجديد بناى کعبه نوشته اند, کلينى در کتاب اصول کافى مى گويد: ولادت فاطمه (ع ) پنج سال بعد از بعثت روى داد
دربـاره سـن فاطمه (ع ) به هنگام وفات اختلاف است , بعضى بيست و هفت سال وبعضى بيست و هـشـت سـال دانـسته اند و برخى گفته اند: در سى وسه سالگى وفات يافته است يعقوبى در تاريخ مـى نـويـسـد: که سن فاطمه در هنگام وفات بيست و سه سال بود,بنابراين بايد ولادت او در سال بـعـثـت رسول خدا بوده باشد و اين قول مطابق فرموده شيخ طوسى است که : سن فاطمه (ع ) در موقع ازدواج با اميرمؤمنان (ع ), (پنج ماه بعد ازهجرت ) سيزده سال بود.


تجديد بناى کعبه و تدبير رسول خدا در نصب حجرالاسود.


رسـول خـدا سى و پنج ساله بود که قريش براى تجديد بناى کعبه فراهم گشتند, زيراکعبه فقط چـهار ديوار سنگى بى ملاط داشت و ارتفاع آن , حدود يک قامت بود طوايف قريش کار ساختمان را ميان خود قسمت کردند تا ديوارها را بلندتر کنند و سقفى نيزبراى آن بسازند, تا به جايى رسيد که مـى بـايـست ((حجرالاسود)) به جاى خود نهاده شود,در اين جا ميان طوايف قريش نزاعى سخت درگـرفـت و هر طايفه مى خواست افتخارنصب ((حجرالاسود)) نصيب وى شود و براى اين کار تا پـاى مـرگ ايـسـتادگى کردند, تاآنجا که طايفه ((بنى عبد الدار)) طشتى پر از خون آوردند و با طـايـفـه ((بنى عدى بن کعب ))هم پيمان شدند و دست در آن خون فرو بردند و به ((لعقة الدم )) يـعنى ((خون ليسها))معروف شدند, تا آن که ((ابواميه )) پدر ((ام سلمه )) و ((عبداللّه )) که در آن روز از هـمـه رجـال قـريـش پـيـرتـر بود, پيشنهاد کرد که تا قريش هر که را نخست از در مسجد درآيـدمـيـان خـود حـکـم قـرار دهـنـد و هـر چـه را فـرمود بپذيرند اين پيشنهاد پذيرفته شد و نـخـسـتـيـن کـسى که از در, درآمد رسول خدا بود, همه گفتند: هذاالامين , رضينا, هذا محمد ((اين امين است , به حکم وى تن مى دهيم , اين محمد است )) رسول خدا فرمود تا جامه اى نزدوى آوردنـد, آنگاه سنگ را گرفت و در ميان جامه نهاد و سپس گفت تا هر طايفه اى گوشه جامه را گـرفـتـند و سنگ را به پاى کار رسانيدند آنگاه رسول خدا آن را با دست خويش در جاى خودش نهاد.


على (ع ) در مکتب پيامبر(ص )


قـريش به قحطى و خشکسالى سختى گرفتار شدند و ((ابوطالب )) هم مردى عيالواربود, رسول خـدا بـه عمويش ((عباس )) که از ثروتمندان بنى هاشم بود, گفت : بيا تا نزدبرادرت ((ابوطالب )) بـرويـم و از فرزندان او گرفته آنها را کفالت کنيم آنها نزد ابوطالب پيشنهاد خود را مطرخ کردند ابـوطـالـب گفت : ((عقيل )) را براى من بگذاريد و ديگر اختياربا شماست رسول خدا ((على )) را بـرگـرفـت و عـبـاس ((جعفر)) را به همراه برد على پيوسته با رسول خدا بود تا خدايش به نبوت برانگيخت در اين هنگام او را پيروى کرد و به وى ايمان آورد.


رسول خدا در کوه حرا


رسـول خـدا هـر سـال مـدتـى را در کـوه ((حـرا)) به عزلت و تنهايى مى گذراند و اين به گفته ((ابـن اسحاق )) در هر سال يک ماه و برحسب بعضى از روايات , ماه رمضان بود وچون اعتکافش به پـايـان مـى رسـيـد, بـه مکه بازمى گشت و پيش از آن که به خانه اش بازگردد هفت بار يا هرچه مى خواست گرد کعبه طواف مى کرد و آنگاه به خانه اش مى رفت.


بعثت رسول خدا (ص)


در تـاريـخ بـعثت رسول خدا(ص ) قول مشهور شيعه اماميه بيست و هفتم ماه رجب وقول مشهور فرق ديگر مسلمين ماه رمضان است و او در زمان بعثت چهل سال تمام داشت .
مسعودى مى نويسد: بعثت رسول خدا(ص ) در سال بيستم پادشاهى خسروپرويزبوده است و از ابى جعفر(باقر) روايت شده است که در روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان در کوه حرا, فرشته اى بر رسـول خـدا کـه در آن روز چـهـل سـالـه بود, نازل شد وفرشته اى که وحى بر وى آورد جبرئيل بود


آغاز دعوت


برخى گفته اند که : جبرئيل در روز دوم بعثت رسول خدا براى تعليم وضو و نماز,نازل شد يعقوبى مى نويسد: نخستين نمازى که بر وى واجب گشت نماز ظهر بود,جبرئيل فرود آمد و وضو گرفتن را به او نشان داد و چنان که جبرئيل وضو گرفت , رسول خدا هم وضو گرفت , سپس نماز خـواند تا به او نشان دهد که چگونه نماز بخواند آنگاه خديجه رسيد و رسول خدا او را خبر داد, پس وضـو گـرفت و نماز خواند, آنگاه على بن ابى طالب رسول خدا را ديد و آنچه را ديد انجام مى دهد, انجام داد
ابن اسحاق مى نويسد: نماز ابتدا دورکعتى بود, سپس خداى متعال آن را در حضرچهار رکعت تمام قرار داد و در سفر بر همان صورتى که اول واجب شده بود باقى گذاشت .
از ((عـمـربن عبسه )) روايت شده است که مى گفت : در آغاز بعثت نزد رسول خداشرفياب شدم و گـفـتـم : آيا کسى در امر رسالت , تو را پيروى کرده است ؟ گفت : آرى , زنى و کودکى و غلامى , و مقصودش خديجه و على بن ابى طالب و زيدبن حارثه بود

ابـن اسـحـاق مـى گـويـد: پـس از زيدبن حارثه , ((ابوبکر: عتيق بن ابى قحافه )) و بر اثردعوت وى : ((عـثـمـان بـن عـفـان بـن ابـى الـعـاص )), ((زبـيـربـن عـوام )),((عبدالرحمان بن عوف زهرى )), ((سـعدبن ابى وقاص )) و ((طلحة بن عبيداللّه )) اسلام آوردندو نماز گزاردند اين افراد در پذيرفتن اسـلام (بـعد از خديجه و على و زيدبن حارثه ) برهمگى سبقت جسته اند سپس مردم دسته دسته از مرد و زن به دين اسلام درآمدند


 


***


دارالتبليغ ارقم


تـا مـوقـعـى کـه دعوت آشکار نگشته بود, اصحاب رسول خدا(ص ) نماز خود را پنهان ازقريش در دره هـاى مـکـه مـى خـواندند روزى ((سعد بن ابى وقاص )) با چند نفر از اصحاب رسول خدا نماز مى گزارد که چند نفر از مشرکين با آنها به ستيز برخاستند و جنگ درميان آنان درگرفت سعد, مـردى از مـشـرکـان را با استخوان فک شترى زخمى کرد و اين نخستين خونى بود که در اسلام ريخته شدپس از اين واقعه بود که رسول خدا و يارانش در خانه ((ارقم )) پنهان شدند تا اين که خداى متعال فرمود تا رسول خدا دعوت خويش راآشکار سازد.


علنى شدن دعوت


سـه سـال بعد از بعثت , براى علنى شدن دعوت , دو دستور آسمانى رسيد, بعضى گفته اند اين دو دسـتـور نزديک به هم بوده , اما با توجه به ترتيب نزول سوره هاى قرآن ,يقين است که مدتى ميان اين دو دستور فاصله بوده است.


انذار عشيره اقربين


يـعـقـوبى مى نويسد: خداى عزوجل رسول خدا(ص ) را فرمان داد که خويشان نزديکتر خود را بيم دهد, پس بر کوه ((مروه )) ايستاد و با صداى بلند قبايل مختلف رافراهم آورد و همه طوايف قـريـش نزد وى گرد آمدند, آنگاه در يکى از خانه هاى بنى هاشم آنان را مجتمع ساخت و سپس به استناد آيه شريفه : وانذر عشيرتک الا قربين,آنان را بيم داد و به آنان اعلام کرد که : خدا آنان را برترى داده و برگزيده و پيامبر خود رادر ميانشان مبعوث کرده و او را فرموده است که بيمشان دهـد, اما پيش از آن که رسول خدا(ص ) سخن بگويد, ابولهب او را به ساحرى نسبت داد و جمعيت متفرق شدند.
روز ديـگـر رسول خدا(ص ) به على (ع ) گفت : اين مرد با سخنانى که گفت و شنيدى جمعيت را مـتـفـرق سـاخت و نشد که با آنان سخن بگويم , بار ديگر آنان را نزد من فراهم ساز ((على ))(ع ) با فـراهـم کردن مقدارى خوراکى آنان را جمع کرد, همگى خوردند وآشاميدند, آنگاه رسول خدا به سخن آمد و گفت : اى فرزندان عبدالمطلب , به خدا قسم هيچ جوان عربى را نمى شناسم که بهتر از آنچه من براى شما آورده ام , براى قوم خودآورده باشد, براستى که من خير دنيا و آخرت را براى شـما آورده ام و خداى مرا فرموده است که شما را به جانب او دعوت کنم اى بنى عبدالمطلب ! خدا مرا بر همه مردم عموماو بر شما بالخصوص مبعوث کرده و گفته است : وانذر عشيرتک الا قربين , و مـن شـما را به دو کلمه اى که بر زبان , سبک و در ميزان سنگين است دعوت مى کنم , به وسيله ايـن دوکلمه عرب و عجم را مالک مى شويد و امتها رام شما مى شوند و با اين دو کلمه واردبهشت مى شويد و با همين دو کلمه از دوزخ نجات مى يابيد: گفتن لااله الااللّه و گواهى برپيامبرى من.


آخرين دستور


با نزول آيه هاى : فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکين اناکفيناک المستهزئين ((پس تو به صداى بـلـنـد آنـچـه مـامـورى بـه خـلـق بـرسان و از مشرکان روى بگردان , همانا تو را ازشر تمسخر و اسـتهزاکنندگان مشرک (که چند نفر از اشراف قريش بودند) محفوظمى داريم )) در سوره حجر (آيات 94 و 95), رسول خدا(ص ) دستور يافت تا يکباره دعوت خويش را علنى و عمومى سازد و از آزار مشرکان نهراسد و کارشان را به خداواگذارد.
رسـول خـدا(ص ) بـه فـرمـان پروردگار دعوت خود را آشکار و علنى ساخت و در((ابطح )) به پا ايـسـتاد و گفت : ((منم رسول خدا, شما را به عبادت خداى يکتا و ترک عبادت بتهايى که نه سود مـى دهـنـد و نـه زيـان مـى رسـانـند و نه مى آفرينند و نه روزى مى دهند و نه زنده مى کنند و نه مى ميرانند دعوت مى کنم
)).
بـعـضـى روايـت کرده اند که رسول خدا(ص ) در بازار ((عکاظ)) به پاخاست و گفت :((اى مردم ! بـگـوييد: لااله الااللّه تا رستگار و پيروز شويد ناگهان مردى به دنبال او ديده شدکه مى گفت : اى مـردم ! ايـن جـوان بـرادرزاده مـن و بـسيار دروغگوست , پس از او برحذرباشيد پرسيدند اين مرد کيست ؟ گفتند: اين مرد ((ابولهب بن عبدالمطلب )) عموى اوست ولى رسول خدا بى پرده و بى آن که از مانعى بهراسد, امر خويش را آشکارساخت.